یدونه دختر مامان وبابا

عزیزم خیلی با این شیرت حال میکنی گاهی ١ ساعت باهاش بازی میکنی و باهاش حرف میزنی ایجا هم رفتیم بیرون و تو داری باز با شیرت حرف میزنی   ...

عاشق این خنده هاتم مامانی جیگرتو که داری برای بابایی میخندی ...

فدات بشم مامانی که اون روز مجبور شدم 1 بار بهت شیشه بدم اینم من و مامانیم ...

سلام دخترکم شما الان ٢ ماه و ٢ هفته سن داری و روز به روز داری بزرگتر میشی و من کلی ذوق میکنم که شاهد این روزای خوب هستم .  الان چند وقته که وقتی باهات حرف میزنیم از خودت صدا در میاری و میخندی عزیزم. از عادت هایی که توی این چند وقته کردی اینه که خیلی دوست داری بغلت کنیم و راه بریم و اگه زود بشینیم صدات در میاد و گریه میکنی عزیزم ایشالا زودی خودت راه میافتی و همش توی خونه بدو بدو میکنی عزیزم . یه چیز جالب فهمیدم وقتی کسی عطسه میکنه تو میترسی و سریع گریه میافتی .آخه عشقم عطسه مگه ترس داره یه روز میام وکلی عکس ازت میذارم عشقم الان باید برم بوسسسسسسسسسسسسس ...

عزیزه دل مامانی روز ٢٣ مرداد شما ٢ ماهه شدی و رفتیم بهداشت که هم قد و وزن بشی هم واکسنت رو بزنی عزیزم . صبح با مامان جون و بابایی رفتیم من که دل نداشتم ببینم خانم دکتر به پات سوزن بزنه برای همین رفتم بیرون اتاق  وقتی آمپول و زدن تو یه کوچولو گریه کردی و قلبم میخواست همون جا کنده بشه منم یه کوچولو اشکم دراومد برات عشقه مامانی . عزیزم اصلا تب نکردی و خداروشکر بعدش اصلا اذیت نشدی بوووووووووووووووووووووووس